به این فکر می‌کردم که آدم زنده باشد و بدنش شروع کند به تجزیه شدن. نمی‌دانم بعد از مرگ چه اتفاقی برای بدن می‌افتد. می‌گندد و کرم می‌زند و چه و چه. فکر می‌کردم که آدم زنده باشد و عین‌ به عین یک همچین چیزی را ببیند. هر روز و هر ساعت، شاهدِ روندِ تلاشی تنش باشد. هر روز زشت‌تر شود. و ببیند که زشت‌تر می‌شود.

چیزِ غریبی نیست البته. در قصه‌ها آمده که با ایّوب یک چنین معامله‌ای شد. و تازه ایّوب کارِ خطایی هم نکرده بود.

اگر شما این نوشته را می‌خوانید، برای من دعا کنید که بلاها از سرم بگذرند و آدم بهتری بشوم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها